عروسی زینت جون
دیروز عروسی عمه رها دعوت بودیم و منم از فرصت استفاده کردم و وقت آتلیه گرفتم البته قرار بود زودتر از این و واسه تولد 3سالگیت بریم آتلیه که تنبلی من باعث شد به تاخیر بیفته وااای که چقدر تو آتلیه انرژی گرفتی هر کاری که بهت میگفتن انجام بدی رو بعد از صرف کلیی انرژی، میگفتی اصلا نمیخوام و پا میشدی که بری بابا قادر هم میگفت اذیتش نکنید هرجور که خودش دوست داره ازش عکس بگیرین خلاصه با کلی وعده و وعید تونستیم چندتا عکس با ژست دلخواه ازت بگیریم بعدشم که رفتیم عروسی و اونجا حسابی ورجه وورجه کردی بماند که با مصیبت از کنار استخر آوردیمت تو سالن رها میومد که دستت رو بگیره برید برقصید میخواستی اونم ببری بیرون که بازی کنید. بعد از شام چندتا همبازی پیدا کرد...
نویسنده :
مامان سپیده
22:50